تاريخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:, | 21:14 | نویسنده : باران

خدایا یادته یه روزی بهم گفتی

هر وقت خواستی گریه کنی برو زیرِ بارون

که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده...  

گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟

گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره...

گفتم یه خواهش دارم ؛ وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار...

گفتی به چَشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره...

و تو هم اون بالا ایستادی و داری بهم می خندی...

 



تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 12:14 | نویسنده : باران

بر روی هر پله ای که باشی خدا یک پله از تو بالاتر است، نه بخاطر آنکه خداست چون می خواهد دستت را بگیرد آرامش آنست که بدانی در هر گام دست تو در دست خداست.

 

                                           

   

      خدایا برای همه چیز شکر       

 



تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 12:6 | نویسنده : باران

نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر

دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟

گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید

فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو

شروع کرد...

 

                 تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم          



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 22:20 | نویسنده : باران

                                                

رفیق؛

گفتی مثل یه کوه پشت سرتم، بهم تکیه کن

تکیه کردم، اما افتادم، آخه فقط غبار بودی

گفتی زمین زیر پاتم، محکم قدم بردار

محکم برداشتم، اما خوردم زمین، آخه تو یخ بودی

گفتی چترتم، برو زیر بارون

رفتم، اما خیس شدم، آخه تو بسته بودی

گفتی خودکارتم، بنویس هر چه دل تنگت می خواهد

نوشتم، اما ننوشت، آخه تو تموم شده بودی

گفتی سنگ صبورتم، باهام حرف بزن

حرف زدم، اما خورد شدم، آخه تو کلوخ بودی

گفتی جا سویچیتم، کلیدت رو بده به من

دادم، اما خسته شدم، آخه تو دلم رو واسه هم باز کردی

گفتی قاب عکستم، عکست رو بده به من

دادم، اما شکستم، آخه وقتی قاب افتاد شکست

زیر عکسم، عکس یکی دیگه بود

گفتی رفیقتم، بزن قدش

زدم، اما تو محو شدی، آخه تو حباب بودی

حالا من میگم: هی رفیق پاشو از خواب، سرتو از رو شونم بردار

چیه؟ فکر کردی خواستم با بهم زدن خوابت تلافی کنم؟

نه! خواستم بگم رسیدیم ته خط، کل مسیر خواب بودی...



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 21:40 | نویسنده : باران

 دلت را بتکان...

                       غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتبهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لابه لای اشتباه هایت، یک تجربه بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

 

 

 

خانه تکانی دلت مبارک...



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 16:14 | نویسنده : باران

 هیچ چیز را بی جواب مگذار:

جواب همدلی را با رازداری بده

جواب تشکر را با تواضع

جواب کینه را با گذشت

جواب بی مهری را با محبت

جواب پشتکار را با تشویق

جواب یکرنگی را با اطمینان

جواب دورنگی را با خلوص

جواب بی ادب را با سکوت

جواب نگاه مهربان را با لبخند

جواب حسادت را با اغماض

جواب خواهش را بی غرور

جواب خشم را با صبوری

   



تاريخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, | 18:41 | نویسنده : باران

تنهایم...

مثل آن مسجد بین راهی

هرکس هم می آید مسافر است

می شکند...

هم نمازش را... هم مرا

تو هم مسافری بودی که گذشت و رفت...

آنقدر دیوار دلم کوتاه است

هرکس که از کوچه تنهایی من می گذرد

به هوای هوس هم که شده

سرکی می کشد و میگذرد...

می سپارمت به خدا...

خدانگهدار...

 

 

             بغض نوشت: گاهی نمی دانی از دست رفته ای یا از دست داده ی...

 



تاريخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, | 15:23 | نویسنده : باران

 به چشمهایت بگو...

به چشمهایت بگو...

نگاهم نکنند

بگو وقتی خیره ات می شوم

کارشان به کار خودشان باشد...!

نه که فکر کنی خجالت می کشم ها ... نه!

حواسم نیست

عاشقت می شوم...

تنهایی" من وتو "

اسم های مجازی

تصویر های مجازی

مشخصات مجازی

و در بین اینهمه چیزهای مجازی

تنها یک چیز حقیقت دارد

تنهایی" من وتو "

از کسی که دلش گرفته ... 

از کسی که دلش گرفته ... نپرسید چرا...؟

آدم ها وقتی نمی توانند دلیل ناراحتی شان را بیان کنند...

دلشان می گیرد...

تنهایی...

 تنهایی

شاخه ی درختی است پشت پنجره ام...

گاهی لباس یرگ می پوشد...

گاهی لباس برف...

اما... همیشه هست...

آنقدر...

 آنقدر

فریاد هایم را سکوت کرده ام

که اگر به چشمانم بنگرید

کر می شوید...



تاريخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, | 14:58 | نویسنده : باران

شبیه سازی راه رفتن زن و مرد

اینو ببینین

خیلی بامزه س

http://biomotionlab.ca/Demos/BMLwalker.html



تاريخ : دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, | 22:1 | نویسنده : باران

معلم پسر را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت بخواند.

پسر با صدای لرزان گفت: ننوشته ام، معلم با خط کش چوبی پسر را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت.

پسر در حالی که دست های قرمز و باد کرده اش را بهم می مالید، زیر لب گفت: آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم، دفتری می خریدم و انشایم را می نوشتم... .

                                                    



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد