تاريخ : سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, | 22:9 | نویسنده : باران

 اگه ماهی از سال بودم:تیر

اگه یه روز بودم: دوشنبه

اگه یه عدد بودم:22

اگه یه جهت بودم:مشرق

اگه یه هم راه بودم:همراه اول و آخر

اگه یه نوشیدنی بودم:آب پرتقال

  

اگه یه گناه بودم:عشق 

اگه یه درخت بودم:درخت آلبالو

اگه یه گل بودم:رز سفید

اگه آب و هوا بودم: معتدل

اگه یه رنگ بودم:صورتی

اگه یه پرنده بودم:گنجشک

اگه صدا بودم: امواج دریا

اگه یه فعل بودم:مهربون بودن

اگه یه پنجره بودم:رو به دریا

اگه تاریخ بودم:سالگرد ها(دوستی و ازدواج)

اگه پزشک بودم:پزشک مغزو اعصاب

اگه یه وسیله ی آشپزخونه بودم: یخچال

 

اگه یه ساز بودم:گیتار

اگه شعر بودم: حریم عشق تو بودم چون ماه نو بودی    کنون که ماه تمامی نظر دریغ مدار

اگه یه اسم بودم:----

اگه طبیعت بودم: ساحل

اگه یه حس بودم: دوست داشته شدن

اگه یه بازی بودم: آب یخ

اگه یه بیماری بودم: سرماخوردگی

اگه یه فحش بودم: دیوونه

اگه یه حیوون بودم: جوجه

اگه حکم دادگاه بودم: عفو و گذشت

اگه یه میوه بودم: پرتقال

اگه یه هنر بودم: نوازندگی

اگه یه جاده بودم: جاده ای که بی انتها باشه...

 

 

 



تاريخ : پنج شنبه 12 مرداد 1391برچسب:, | 18:49 | نویسنده : باران

 


Flash Animation

 

 

 

حالا دلواپست هســتم ، من اگه بی تو شکستم

اگه تنها و غریبــم ، چشم به راه تـــو نشستم

اگه خندیدی به حرفام ، اگه پاسُخی ندادم

منُ این حس عجیبم ، تو سوالی یا که جوابم ؟

خاطره هایی که بدون تو میمیرن

همون شبهایی که بهونت رو می گیرن

ببین چــه آسون زدی قلبمو شکستی

بگــو هنوزم چشم به راه من نشستی....

 

 

 

 

 



تاريخ : سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, | 17:55 | نویسنده : باران

نمی تونم فراموشت کنم

 

شاید فراموشت شدم،شاید دلت تنگه برام

شاید بیداری مثل من،به فکر اون خاطره ها

شاید تو هم شب که می شه،می ری به سمت جاده ها

بگو تو هم خسته شدی،مثل من از فاصله ها

با هر قدم برداشتنت، فاصله بینمون نشست

لحظه ای که بستی در رو،شنیدی ، قلب من شکست

یادت بیاد که من کی ام،همون که می میره برات

همونی که دل نداره برگی بیفته سر راهت

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی،تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور می شی،از من که می میرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی،تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور می شی،از من که می میرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت

بگو من از کی بگیرم حتی یک بار سراغتو

دارم حسودی می کنم به آینه ی اتاق تو

کاش جای اون آینه بودم،هر روز تو رو می دیدمت

اگر که بالشت بودم هر لحظه می بوسیدمت

نمی تونم دورت کنم لحظه ای از تو رویاهام

تو مثل خالکوبی شدی،تو تک تک خاطره هام

از کی داری تو دور می شی،از من که می میرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت

از کی داری تو دور می شی،از من که می میرم برات

از منی که دل ندارم برگی بیفته سر راهت



تاريخ : سه شنبه 3 مرداد 1391برچسب:, | 11:22 | نویسنده : باران

 

 یه اتاقی باشه گرمه گرم..روشنه روشن..

تو باشی منم باشم..

کف اتاق سنگ باشه سنگ سفید..

تو منو بغلم کنی که نترسم..که سردم نشه..که نلرزم..

اینجوری که تو تکیه دادی به دیوار..پاهاتم دراز کردی..

منم اومدم نشستم جلوت و بهت تکیه دادم..

با پاهات محکم منو گرفتی ..دو تا دستتم دورم حلقه کردی..

بهت می گم چشماتو می بندی؟

میگی اره بعد چشماتو می بندی ...

بهت می گم برام قصه می گی ؟ تو گوشم؟

می گی اره بعد شروع می کنی اروم اروم تو گوشم قصه گفتن..

یه عالمه قصه طولانی و بلند که هیچ وقت تموم نمی شن..

می دونی؟

می خوام رگ بزنم..رگ خودمو..مچ دست چپمو..یه حرکت سریع..

یه ضربه عمیق..بلدی که؟

ولی تو که نمی دونی می خوام رگمو بزنم ..تو چشماتو بستی ..نمیدونی

 

من تیغ رو از جیبم در میارم..نمی بینی که سریع می برم..نمی بینی

خون فواره می زنه..رو سنگای سفید..نمی بینی که دستم می سوزه

و لبم رو گاز می گیرم که نگم اااخ که چشماتو باز نکنی و منو نبینی..

تو داری قصه می گی..

من شلوارک پامه..دستمو می ذارم رو زانوم..خون میاد از دستم میریزه

رو زانوم و از زانوم میریزه رو سنگا..قشنگه مسیر حرکتش..

حیف که چشمات بسته است و نمی تونی ببینی..

تو بغلم کردی..می بینی که سرد شدم..محکم تر بغلم میکنی که گرم بشم..

می بینی نا منظم نفس می کشم..تو دلت میگی آخی دوباره نفسش گرفت.

می بینی هر چی محکم تر بغلم می کنی سرد تر میشم..

می بینی دیگه نفس نمی کشم..

چشماتو باز میکنی می بینی من مردم..

می دونی ؟ من می ترسیدم خودمو بکشم از سرد شدن ..از تنهایی مردن..

از خون دیدن..وقتی بغلم کردی دیگه نترسیدم..

مردن خوب بود ارومه اروم...

گریه نکن دیگه..من که دیگه نیستم چشماتو بوس کنم بگم

خوشگل شدیااا

 بعدش تو همون جوری وسط گریه هات بخندی..

گریه نکن دیگه خب؟ دلم می شکنه..

دل روح نازکه.. نشکونش خب؟؟



تاريخ : چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, | 12:17 | نویسنده : باران

زندگی ساده است

معنای زیبایی دارد

زندگی، البته برای هرکس از منظر عقیده و محل زندگی، متفاوت است

اما چیزی هست در بطن زندگی

که همواره مشترک است میان تمام ما انسان ها

اگر به دقت بنگریم

اگر کمی ژرف تر نگاه کنیم به آن

زندگی یک لبخند از اعماق قلب است

زندگی گریه کردن برای کسی است که دوستش داری

زندگی چای خوردن با خانواده است

زندگی آهنگ گوش دادن و فکر کردن است

زندگی به ستاره ها،

به ماه، به ابرها، نگاه کردن است

زندگی همان لذتی است که با نفس کشیدن در هوای بارانی عایدمان می شود

زندگی همان خنداندن یک انسان است

زندگی راه رفتن ها و افتادن ها و باز بلند شدن های یک کودک است

زندگی می تواند یک پیام باشد که تو برای کسی می فرستی، پیامی حاوی عشق و محبت و دوستی

زندگی می تواند خیلی ساده باشد

اگر ما بخواهیم

زندگی قدم زدن در هوای باران و برف

زندگی لرزیدن در سرمای زمستان

زندگی لمس آفتاب داغ تابستان

زندگی همان احساسی است که داری وقتی باد بهاری به صورتت می وزد

زندگی همان لحظه هایی است که در سختی ها، قلبهامان به هم نزدیک می شود

زندگی نفس کشیدن به یاد دوستان است

زندگی نوشتن است

زندگی جستجوی حقیقت است

زندگی گفتن کلمه ی دوستت دارم به عزیزان است

زندگی بوسیدن مادر

و در آغوش گرفتن پدر است

زندگی عیادت یک بیمار است

زندگی شاد کردن دل یک انسان است

زندگی همان وقتی است که سرت را بر روی زانوی مادرت می گذاری و آرام می گریی

زندگی لحظه های ناب دعاست

زندگی عشق است

و بدون آن نفس کشیدن است نه زندگی

 

 

 

به نظر شما زندگی چیست؟

 



تاريخ : دو شنبه 26 تير 1391برچسب:, | 11:47 | نویسنده : باران

  

فرزند عزیزم:

آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی.

اگر هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم ویا نتوانستم لباسهایم را بپوشم.

اگر صحبت هایم تکراری و خسته کننده است.

صبور باش و درکم کن.

یادت بیاور وقتی کوچک بودی مجبور میشدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم.

برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور میشدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم ... .

وقتی نمیخواهم به حمام بروم مرا سرزنش و شرمنده نکن.

وقتی بی خبر از پیشرفتها و دنیای امروز سوالاتی میکنم،با تمسخر به من ننگر.

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی حافظه ام یاری نمیکند،فرصت بده و عصبانی نشو.

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند،دستانت را به من بدههمانگونه که تو اولین قدمهایت را کنار من برمیداشتی ... .

زمانی که میگویم دیگر نمیخواهم زنده بمانم و میخواهم بمیرم،عصبانی نشو...روزی خود میفهمی

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم،خسته و عصبانی نشو.

یاریم کن همانگونه که من یاریت کردم.

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو این راه را به پایان برسانم.

 

فرزند دلبندم،دوستت دارم.



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 18:59 | نویسنده : باران

  

 

      سلام اي چشم باراني ! پناهم مي دهي امشب ؟

      سوالم را که مي داني ! پناهم مي دهي امشب ؟

 

      منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند

      و امشب رو به ويراني ، پناهم مي دهي امشب ؟

 

      ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان

      در آن آغوش نوراني ، پناهم مي دهي امشب ؟

 

      دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها...

      در اين هنگام رو حاني ، پناهم مي دهي امشب ؟

 

      به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور

      در آن اسرار پنهاني ، پناهم مي دهي امشب ؟

 

      رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن

      رها از حد انساني ، پناهم مي دهي امشب ؟

 

      نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل

    تو از چشمم چه مي خواني ؟ پناهم مي دهي امشب ؟

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 18:52 | نویسنده : باران

 به راستی چه سخت است خندان نگهداشتن لبها در زمان گریستن قلبها

 و تظاهر به خوشحالی در اوج غمگینی

 و چه دشوار و طاقت فرساست گذراندن روزهای تنهایی

 در حالی که تظاهر می کنی هیچ چیز برایت اهمیت ندارد

 اماچه شیرین است در خاموشی و خلوت به حال خود گریستن

و چه زیباست رویاهایی که در آینده نزدیک به تمام آنها می رسی

و چه دلنشین است خاطره ها و یادها

و به راستی چه شیرین است زندگی با تمام تلخی هایش

و........

 

 

                                    



تاريخ : یک شنبه 25 تير 1391برچسب:, | 18:5 | نویسنده : باران

 انتخاب کن

رز= عاشق

نرگس= مهربان

ياس= مظلوم   

ميخك= جدي

زنبق= تودار

شب بو= مغرور

مريم= صبور

لاله= باگذشت

نيلوفر= شيطون 

پرتغال= مهربان و اجتماعي

توت فرنگي=احساساتي و زود رنج

موز =شجاع

نارنگي= ساده

خيار=مهربان و زود رنج

اناناس=ساده و خوش اخلاق

كيوي = سر سخت

گيلاس =خانواده دوست

خرمالو = تنبل و ساده



تاريخ : پنج شنبه 22 تير 1391برچسب:, | 18:20 | نویسنده : باران

 این حق هر آدمی است که یکی را داشته باشد که روز تولدش کنارش باشد، دستش را بگیرد، سکوت کند، لبخند بزند، معلوم باشد که خوشحال است که آن آدم به دنیا آمده است.

یکی باشد که که کیک شکلاتی و نسکافه ای نخرد، شمع نخرد، کادوهای روبان پیچ شده نخرد، فقط یک دانه بوسه مهربان روی پیشانی آدم بگذارد و متفاوت باشد با بقیه ی آدمها...

یکی باشد که ساده و خالصانه برایت تولد بگیرد، هر چه دارد بدهد... از عشق، از قلب، از شعر، از خیام، از دوبیتی های فایز، از چهارتا گلدان کاکتوس...

از هر چه که دارد، از بهترینهایش...

هر چه که جای دستهایش رویش مانده باشد، همان ها را برایت بیاورد، حتی خاکش را هم نگیرد... بگذارد غبارش، تربت مقدسی باشد که سرمه چشمهایت کنی...

حالا اگر کسی اینها را داشت که هیچ، اما اگر نداشت همان بهتر که روز قبل از تولدش بخوابد و فردایش بیدار نشود... همان بهتر که به روی خودش نیاورد... همان بهتر که از یاد ببرد... اصلا بهتر که به دنیا نیاید...! 

 

             

                     



تاريخ : جمعه 16 تير 1391برچسب:, | 21:14 | نویسنده : باران

خدایا یادته یه روزی بهم گفتی

هر وقت خواستی گریه کنی برو زیرِ بارون

که نکنه نامردی اشک هاتو ببینه و بهت بخنده...  

گفتم اگه بارون نیومد چی؟؟

گفتی اگه چشم های قشنگ تو بباره آسمون گریه ش میگیره...

گفتم یه خواهش دارم ؛ وقتی آسمونِ چشام خواست بباره تنهام نزار...

گفتی به چَشم ... حالا امروز من دارم گریه میکنم اما آسمون نمی باره...

و تو هم اون بالا ایستادی و داری بهم می خندی...

 



تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 12:14 | نویسنده : باران

بر روی هر پله ای که باشی خدا یک پله از تو بالاتر است، نه بخاطر آنکه خداست چون می خواهد دستت را بگیرد آرامش آنست که بدانی در هر گام دست تو در دست خداست.

 

                                           

   

      خدایا برای همه چیز شکر       

 



تاريخ : سه شنبه 13 تير 1391برچسب:, | 12:6 | نویسنده : باران

نشستم کنارش گفتم : برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی ؟

گفت : بفروشم که چی ؟ تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر

دیشب حالش بد شد و مُرد ، با گریه گفت : تو می خواستی گـُل بخری ؟

گفتم : بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید

فراموشش کنم...! اشکاشو که پاک کرد ، یه گـل بهم داد گفت :بگیر باید از نو

شروع کرد...

 

                 تو بدون عشقت ، من بدون خواهرم          



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 22:20 | نویسنده : باران

                                                

رفیق؛

گفتی مثل یه کوه پشت سرتم، بهم تکیه کن

تکیه کردم، اما افتادم، آخه فقط غبار بودی

گفتی زمین زیر پاتم، محکم قدم بردار

محکم برداشتم، اما خوردم زمین، آخه تو یخ بودی

گفتی چترتم، برو زیر بارون

رفتم، اما خیس شدم، آخه تو بسته بودی

گفتی خودکارتم، بنویس هر چه دل تنگت می خواهد

نوشتم، اما ننوشت، آخه تو تموم شده بودی

گفتی سنگ صبورتم، باهام حرف بزن

حرف زدم، اما خورد شدم، آخه تو کلوخ بودی

گفتی جا سویچیتم، کلیدت رو بده به من

دادم، اما خسته شدم، آخه تو دلم رو واسه هم باز کردی

گفتی قاب عکستم، عکست رو بده به من

دادم، اما شکستم، آخه وقتی قاب افتاد شکست

زیر عکسم، عکس یکی دیگه بود

گفتی رفیقتم، بزن قدش

زدم، اما تو محو شدی، آخه تو حباب بودی

حالا من میگم: هی رفیق پاشو از خواب، سرتو از رو شونم بردار

چیه؟ فکر کردی خواستم با بهم زدن خوابت تلافی کنم؟

نه! خواستم بگم رسیدیم ته خط، کل مسیر خواب بودی...



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 21:40 | نویسنده : باران

 دلت را بتکان...

                       غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن

دلت را بتکان

اشتبهایت وقتی افتاد روی زمین

بگذار همانجا بماند

فقط از لابه لای اشتباه هایت، یک تجربه بیرون بکش

قاب کن و بزن به دیوار دلت...

دلت را محکم تر اگر بتکانی

تمام کینه هایت هم می ریزد

و تمام آن غم های بزرگ

و همه حسرت ها و آرزوهایت...

باز هم محکم تر از قبل بتکان

تا این بار همه آن عشق های گربه ای هم بیفتد!

حالا آرام تر، آرام تر بتکان

تا خاطره هایت نیفتد

تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟

خاطره، خاطره است

باید باشد، باید بماند...

کافی ست؟

نه هنوز دلت خاک دارد

یک تکان دیگر بس است

تکاندی؟

دلت را ببین

چقدر تمیز شد... دلت سبک شد؟

حالا این دل جای "او"ست

دعوتش کن

این دل مال "او"ست...

همه چیز ریخت از دلت، همه چیز افتاد و حالا

و حالا تو ماندی و یک دل

یک دل و یک قاب تجربه

یک قاب تجربه و مشتی خاطره

مشتی خاطره و یک "او"...

 

 

 

خانه تکانی دلت مبارک...



تاريخ : یک شنبه 11 تير 1391برچسب:, | 16:14 | نویسنده : باران

 هیچ چیز را بی جواب مگذار:

جواب همدلی را با رازداری بده

جواب تشکر را با تواضع

جواب کینه را با گذشت

جواب بی مهری را با محبت

جواب پشتکار را با تشویق

جواب یکرنگی را با اطمینان

جواب دورنگی را با خلوص

جواب بی ادب را با سکوت

جواب نگاه مهربان را با لبخند

جواب حسادت را با اغماض

جواب خواهش را بی غرور

جواب خشم را با صبوری

   



تاريخ : جمعه 9 تير 1391برچسب:, | 18:41 | نویسنده : باران

تنهایم...

مثل آن مسجد بین راهی

هرکس هم می آید مسافر است

می شکند...

هم نمازش را... هم مرا

تو هم مسافری بودی که گذشت و رفت...

آنقدر دیوار دلم کوتاه است

هرکس که از کوچه تنهایی من می گذرد

به هوای هوس هم که شده

سرکی می کشد و میگذرد...

می سپارمت به خدا...

خدانگهدار...

 

 

             بغض نوشت: گاهی نمی دانی از دست رفته ای یا از دست داده ی...

 



تاريخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, | 15:23 | نویسنده : باران

 به چشمهایت بگو...

به چشمهایت بگو...

نگاهم نکنند

بگو وقتی خیره ات می شوم

کارشان به کار خودشان باشد...!

نه که فکر کنی خجالت می کشم ها ... نه!

حواسم نیست

عاشقت می شوم...

تنهایی" من وتو "

اسم های مجازی

تصویر های مجازی

مشخصات مجازی

و در بین اینهمه چیزهای مجازی

تنها یک چیز حقیقت دارد

تنهایی" من وتو "

از کسی که دلش گرفته ... 

از کسی که دلش گرفته ... نپرسید چرا...؟

آدم ها وقتی نمی توانند دلیل ناراحتی شان را بیان کنند...

دلشان می گیرد...

تنهایی...

 تنهایی

شاخه ی درختی است پشت پنجره ام...

گاهی لباس یرگ می پوشد...

گاهی لباس برف...

اما... همیشه هست...

آنقدر...

 آنقدر

فریاد هایم را سکوت کرده ام

که اگر به چشمانم بنگرید

کر می شوید...



تاريخ : سه شنبه 6 تير 1391برچسب:, | 14:58 | نویسنده : باران

شبیه سازی راه رفتن زن و مرد

اینو ببینین

خیلی بامزه س

http://biomotionlab.ca/Demos/BMLwalker.html



تاريخ : دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, | 22:1 | نویسنده : باران

معلم پسر را صدا زد تا انشایش را با موضوع علم بهتر است یا ثروت بخواند.

پسر با صدای لرزان گفت: ننوشته ام، معلم با خط کش چوبی پسر را تنبیه کرد و او را پایین کلاس پا در هوا نگه داشت.

پسر در حالی که دست های قرمز و باد کرده اش را بهم می مالید، زیر لب گفت: آری ثروت بهتر است چون اگر داشتم، دفتری می خریدم و انشایم را می نوشتم... .

                                                    



تاريخ : دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, | 21:35 | نویسنده : باران

اگه دلت گرفته؛ اگه فکر می کنی هیجی آرومت نمی کنه؛ اگه از همه کس و همه چی خسته شدی؛ اگه بی حوصله شدی؛ اگه از ته دل ناراحتی؛ اگه مدام اتفاقای بد میفته؛ اگه هیچ کس درکت نمی کنه؛ اگه... اگه... اگه...

بدون فقط یه کار باید کنی... نگاهتو عوض کنی!

خدا خیلی دوستت داره که وقتی درس نمی خونی نمره ت بد میشه، اگه نمره ت خوب میشد تو دیگه درس نمی خوندی و اتفاقای بدتری برات می افتاد.

خدا خیلی دوستت داره که وقتی اشتباهی می کنی مامان دعوات می کنه... اگه دعوات نمی کرد مدام اشتباه می کردی و زندگیت نابود میشد.

خدا خیلی دوستت داره که همه بهت گیر میدن، این نشون میده که برای خیلی ها مهمی و دوست ندارن از دستت بری.

خدا خیلی دوستت داره که امروز ماشین خراب بود و تو دیرتر به کلاست رسیدی، چون شاید تصادف می کردی و اصلا نمی رسیدی.

خدا خیلی دوستت داره که قرارت با دوستت بهم خورد، چون شاید می خواست حرفای اشتباهی بهت بزنه و ناراحتت کنه و الان پشیمون شده.

می بینی؟... میتونی با عوض کردن نگاهت همه چی رو مثبت کنی... به آرزوهات برسی و نگران نباشی، آروم بشی. وقتی دلمون گرفته، یا از چیزی ناراحتیم یا می ترسیم، یا غصه گذشته یا ترس از آینده... وقتی مطمئن باشیم خدا دوستمون داره ومواظبمون هست... کارهامون رو به سمت اون جهت میدیم و اون وقته که همه چی سر و سامون می گیره... .

                                                 (توکلت علی الله) 

                                           



تاريخ : دو شنبه 5 تير 1391برچسب:, | 19:31 | نویسنده : باران

  اولیش عکس عجیب ترین کیک جهانه!!

                                         

 

سیلاااااام! خوفین؟!

                           

 

خوش اومدین!!!!

                                       

 

آینه بغلو داشته باش!!

                    

 

وایییییییییییی!!! عینکشو!!!

                                 

 !!!!!!WCCCCCCCCCCCC

                                 

خسته نباشی واقعا!!!!!!

                                 

کفشووووووووووووووووو!!!!!

                                 

 

عجب کامیون مودبی!!!

                                 

 

آخر ترجمه!!!

                                 

 

وقتی مادر عکاس باشد!!!! برو پایین ببین چه خبره!!!

 

 

 

 

  

 

اینو میگن یه تقلب خفن!!!!!

                                      

این داره خودکشی میکنه یا فیلمبرداری؟؟!!!

                         

 

اینجا قبله کدوم طرفیه؟؟!!!

 

                                        

 

و در آخر عشق یعنی....!

                         



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 21:54 | نویسنده : باران

 اینجا باور نکردنیه....! تا نبینید باورتون نمیشه...!

 

 

من که خودمو کشتم، آخرشم اینو یاد نگرفتم!!!!!

 

              

آخ جون سگا!!!!

              

 

واییییییییییییییی! چه توپ خوشگلی! من همیشه آرزو داشتم یکی از اینا داشته باشم... ولی خب...نشد!!!!!!

 

              

اسم این یکی یادم رفته !!!ولی با دخترداییم زیاد باهاش ور میرفتیم!!!

              

 

یه برگ امتحانی مخصوص املا و انشا!!!

                      

 پاک یادت نره!!!!

                                     

 

یه بستنی میهن!!!! من از این بستنیا نخوردم ولی یادمه تو ظرفش خالمینا مهره های منچ رو ریخته بودن! فک کنم الانم مونده باشه!!!

                        

 

واییییییییییی! چه اسمارتیز های خوشرنگی!!!!!

                   

 

آقای هاپو کومار!!!!

                        

 

اینم فک کنم اسمش لیزر بود!!! دقیقا یادم نیس!!

                        

 

و این است لذت یک پرواز به یاد ماندنی!!!!

                       

 



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 20:43 | نویسنده : باران

                                 شما بگین کدوم خوشگلتره..؟؟؟؟!!!!

               



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 20:39 | نویسنده : باران

                              

                                                                   

 



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 20:6 | نویسنده : باران

                                                           

اینم یه داستان طنز تقدیم به دوستای خوبم که میگن زنان ایرانی ملکه و نجیب هستند .

 

چارلز دانشجوی انگلیسی با طعنه به دوست و همکلاسی ایرانی اش همایون می گوید:

چرا خانوماتون نمیتونن با مردا دست بدن یا لمسشون کنن؟؟!! یعنی مردای ایرانی اینقدر کارنامه خرابی دارن و خودشون رو نمیتونن کنترل کنن؟!

همایون لبخندی میزند و میگوید:

ملکه انگلستان میتونه با هر مردی دست بده؟! و هر مردی میتونه ملکه انگلستان رو لمس کنه؟!

چارلز با عصبانیت میگوید:

نه!!! مگه ملکه فرد عادیه؟؟!!! فقط افرادی خاص میتونن با ایشون دست بدن و در رابطه باشن!

همایون هم بی درنگ میگوید:

خانوم های ایرونی همشون ملکه هستن!!!!!!!!!!!

 

                                     (زیبا ترین خوی زن، نجابت اوست.)

                                                     حکیم ارد بزرگ



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 19:19 | نویسنده : باران

فهمیده ام که نفرت هم

مثل دیگر احساسات

مثل عشق

قیمت دارد

تنفر را هم نباید خرج هر کسی کرد...

                                         



تاريخ : شنبه 3 تير 1391برچسب:, | 19:1 | نویسنده : باران

 

قانون طبیعت است:

کسی که راحت تو رو میذاره زیر پاش و میره، دو قدم جلوتر زیر پای کس دیگه ای له میشه...!

 

                                                            



تاريخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:, | 21:27 | نویسنده : باران

    از دید مامان و بابا یه پسر خوب باید:

1-تلفن مشکوک نداشته باشه (در ضمن این کلکا که اول می دید یه پسر صحبت کنه اینام قدیمی شده، اصلا کلا اگه یه نفر چه دختر چه پسر به یه آقاپسر خوب زنگ بزنه یعنی آقاپسره دوست دختر داره!)

2-درس خون باشه (یه چیز تو مایه های بچه اقدس خانوم اینا باشه یعنی از صبح تا شب درس بخونه...... در غیر اینصورت دوست دختر داره که فکرش مشغوله شایدم معتاده!)

3-پولکی نباشه (تا روزی 1000تومن معقوله ولی از اون بیشتر یا دوست دختر داره یا معتاده!)

4-سرشب خونه باشه (البته یه پسر خوب فقط واسه کتابخونه باید بیرون بره......... در بقیه شرایط حتما دوست دختر داره یا معتاده!)

5-در شبانه روز فقط 3 ساعت بخوابه (در غیر اینصورت هم معتاده هم دوست دختر داره!)

6-در ضمن تو حموم زیاد لفطش نمی ده...........

از دیدحراست دانشگاه :

1-بالای 2 سانتی متر ریش داشته باشه (در غیر اینصورت کافره!)

2-پیراهنش رو شلوارش باشه (در غیر اینصورت زیگوله!)

3-عضو فعال بسیج باشه (در غیر اینصورت دشمنه!)

 از دید دختر خانوما یه پسر خوب باید :

1-سوار اسب باشه (اگه نباشه بی کلاسه.........البته اسبه سفید باشه بهتره!)

2-عاشق اونا باشه (اگه نباشه که اسکوله!)

3-پولدار باشه (اگه نباشه که خداییش به چه دردی میخوره؟ هاااااااا....... آخه پسری که نتونه روزی 20000تومن خرج کنه که به درد جرز دیوار میخوره، نه ؟؟؟؟!!!)

4-هیچ دختری رو قبل از من ندیده باشه (مگه می شه؟؟!)

5-سریع بعد از یک ماه دوستی بیاد خواستگاری (نیاد که مخ زنی بی فایده ست!)



تاريخ : جمعه 2 تير 1391برچسب:, | 20:36 | نویسنده : باران

یه رفیق داریم اسطوره ی مشکلاته!

بدشانس، بدهکار، تنها، مشروط...! یعنی دیگه مشکلی نمونده این تجربه نکرده باشه!

زنگ زدم بهش، میدونید آهنگ پیشوازش چی بود؟؟؟

همه چی آرومه... من چقد خوشحالم...!

خیلی حس بدیه وسط یه بحث جدی متوجه میشی حق کاملا با طرف مقابلته و داری رسما زر میزنی!!

خطرناکترین جای دنیا میدونی کجاست؟؟

مستراحی که سنگش خیلی دور از در است و درش هم قفل نمی شود!!!

به دوستم میگم میخوام برم سمت گیاهخواری... نظرت چیه؟!

بابام: آفرین پسرم خیلی هم خوبه مگه تو چیت از بز کمتره؟!!

طرف اومده تو سایت پست سال 88 رو خونده، نظر داده: خییییییییییییلییییییی قدییییییییییمیییییییییی بودددددددددد!!!

آخه تو که هنوز حتی بلد نیستی تاریخ یه مطلب رو بخونی بیخود میکنی میای تو اینترنت!!

رفتم تو دکه روزنامه بخرم یه خانومه اومده میگه ببخشید آقا آدامس موزی دارید؟ مرده یه آدامس موزی بهش داده، زنه میگه نه یه طعم دیگشو میخوام!

چرا کل هواپیما رو از جنس جعبه سیاه نمی سازن که بعدش سالم بمونه؟!!!

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود ( دقت کنید،  هیچ کس نبود)

در آبادی کوچکی مردمی زندگی میکردند...

حالا میفهمم ، ما با قصه خواب نمیرفتیم. همون اول هنگ میکردیم...!!

دقت کردین تعداد خواننده های ایران، از شنونده ها داره بیشتر میشه؟؟؟!!!

اون تفریحاتی که تو فرجه ی امتحانا به ذهنم میرسید تو تابستون به ذهنم نمیرسه!! یه همچین وضعیتی دارم الان!!!

دقت کردین بیشتر مواقع احساس میکنیم گوشیمون زنگ خورده، بعد نگاه میکنیم میبینیم یه توهم ویبره ای بوده!!!؟؟؟



تاريخ : پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, | 11:52 | نویسنده : باران

 پشه ای که 6 طبقه میاد بالا، حقشه که نیش بزنه!

زحمت کشیده...... متوجه ای ؟!؟!؟!؟

بعضی وقتا عقل آدما یه چیز میگه و دلش یه چیز دیگه!

اصلا هردوشون غلط کردن آدم باید ببینه زنش چی میگه!!!

بنده خدا به رفیقش: یه پراید خریدم!

رفیقش: مدلش چنده؟

بنده خدا: قرمزه!

رفیقش: گرون خریدی!!!!

پسر: عصبانی میشی خیلی خوشگل میشی!

دختر: من که الان عصبانی نیستم!

پسر: منم همینو میگم، الان مثه بزی!

دختر: چی میگی آشغال؟

پسر: آها اینو میگم، الان خیلی خوشگلی.....!

ززززززززززززززززززززینگ

ززززززززززززززززززززززززززینگ

.

.

.

.

.

(تلفن خونه دکتر شریعتی)

مردی تو یک فروشگاه بزرگ به یه دختر زیبا میرسه و میگه: خانم من زنمو اینجا گم کردم، ناراحت نمی شید اگه کمی با شما صحبت کنم؟!

دختر: چرا ؟!

مرد: چون هر بار که با یه دختر خوشگل صحبت می کنم زنم یهو پیدا  میشه!!

یکی نیست بره به این پشه ها بگه خب بی پدر خونتو خوردی بگیر یه گوشه بتمرگ، اینقد دور نزن دو دقیقه دیگه گشنت بشه...!

با عرض سلام و خسته نباشی خدمت نیمه گمشده ام، کدوم گوری هستی نکبت؟؟!

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید / ماده ای در قفس اندازیدو دلم شاد کنید!

.

.

.

(قناری دکتر شریعتی)

یعنی من خودم رو یه لحظه جای این دخترای مجرد میزارم خیلی حالم گرفته میشه که پسر خوشتیپ وخوشگل و تحصیل کرده ای مثل من قصد ازدواج نداره!!!

بازگشت شکوهمندانه پشه ها رو تبریک میگم!

ماشالله تو این چند ماه چقدم بزرگ شدن!!

ساق پا چیست؟  وسیله ای برای یافتن میز در تاریکی !!!!

کی میگه ما مردا احساسات نداریم؟!

من خودم بارها و بارها احساس تشنگی کردم.

شاید باورتون نشه ولی احساس گشنگی هم میکنم!!!

یادش بخیر یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ میکردیم که: تو اجازه بگیر برو بیرون منم 2 دقیقه دیگه میام! بعد معلم عقدها ی میگفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو....

من که حلالشون نمیکنم!!!!!

مکالمه ای بین من و مادرم:

-مامان

-جونم

-داشتم ماست میخوردم

-نوش جونت پسرم

-ریخت رو فرش

کوفت بخوری نکبت، خاک تو سرت... .



تاريخ : پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:, | 11:5 | نویسنده : باران

  در این دنیا از دو راه می توان موفق شد: یا از هوش خود یا از نادانی دیگران.                                                                                                                         لابرویر

همه قدقد می کنند، اما کیست که هنوز بخوابد، خاموش در لانه بنشیند و تخم ها را بپرورد.                                                                                                                                           نیچه

خوشبختی، فاصله بین این بدبختی تا بدبختی دیگر است.                                                                                                                          چارلی چاپلین

اعتماد به تدریج می آید و یکجا می رود.

                                 موار دفاست

دزدیدن از یک نویسنده سرقت ادبی است، اما اگر از چند نویسنده بدزدید نامش می شود پژوهش!                                                                                                           ویلسون میزنر

تا خم نشوید کسی نمی تواند سوارتان شود. 

                                  مارتین لوتر کینگ

خوشبختی توپی است که وقتی می غلتد به دنبالش می رویم و وقتی متوقف می ماند به آن لگد می زنیم.

           شاتو بریان

اگر کسی به تو خیانت کرد این اشتباه اوست ، اما اگر کسی به تو دوبار خیانت کرد این اشتباه توست.                                                                                                                                     دالای لاما

خشم با دیوانگی آغاز می شود و با پشیمانی پایان می پذیرد .                                                                                                               فیثاغورث

شادی زمان و مکان نمی خواهد کافی است دل بخواهد.                                                                                                         مارسل پروست



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 20:43 | نویسنده : باران

                                                            اولین روز دبستان بازگردد

کودکی ها شاد و خندان بازگردد

بازگرد ای خاطرات کودکی

بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن ماناترند

درسهای سال اول ساده بود

آب را بابا به سارا داده بود

درس پندآموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد و چاپلوس

روز مهمانی کوکب خانم است

سفره پر از بوی نان گندم است

کاکلی گنجشککی باهوش بود 

فیل نادانی برایش موش بود

با وجود سوز و سرمای شدید

ریزعلی پیراهن از تن می درید

تا درون نیمکت جا میشدیم

ما پر از تصمیم کبری میشدیم

پاک کن هایی زپاکی داشتیم

یک تراش سرخ لاکی داشتیم

کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت

دوشمان از حلقه هایش درد داشت

گرمی دستانمان از آه بود

برگ دفترها به رنگ کاه بود

مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی بابا روی برگ

همکلاسیهای من یادم کنید

باز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج کار

بچه های جامه دار وصله دار

بچه های دکه سیگار سرد

کودکان کوچه اما مرد مرد

کاش هرگز زنگ تفریحی نبود

جمع بودن بود و تفریقی نبود

کاش میشد باز کوچک میشدیم

لااقل یک روز کودک میشدیم

یاد آن آموزگار ساده پوش

یاد آن گچها که بودش روی دوش

ای معلم نام و هم یادت بخیر

یاد درس آب بابایت بخیر

ای دبستانی ترین احساس من

بازگرد این مشقها را خط بزن

                    

                                                 



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 20:36 | نویسنده : باران

              



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 20:18 | نویسنده : باران

گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی دیروز بود و هراس فردا ، بر شانه های صبورت بگذارم و آرام برایت بگویم و بگریم، در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟

گفت : عزیزتر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که ، تو اینگونه هستی. من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم.

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم؟

گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنه قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند. اشک هایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود.

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راه من گذاشت بودی؟

گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمیرسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود ، که ای عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی، آخر تو بنده ی من بودی چاره ای جز نزول درد که تنها اینگونه شد که صدایم کردی.

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟

 گفت : اول بار که گفتی خدا، آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم . تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر. من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم.

 

                    گفتم : خدایا دوستت دارم... 

                     

 



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 19:8 | نویسنده : باران

                                                

 

 زنگ بزنی آژانس بین المللی انرژی اتمی، بگی ماشین می خوام!

آخر شبا رفتگرا سوار جاروهاشون بشن برن خونه!

موهات "فر" باشه، روش پیتزا بپزی!

خانواده مذهبی باشه، اسم دخترو بذارهن سیندرالله!

شب خواب ببینی که 1 ماه داری میری سرکار، صبح که بیدار شدی حقوقشو بگیری!

پشه ها به جای اینکه خونمون رو بمکن، میومدن چربی های اضافه ی بدنمون رو می مکیدن!

ماهی از آب در بیاد تو ساحل سیگارشو بکشه برگرده تو آب!

همسر دلخواهت رو از بین گزینه های موجود دانلود کنی!

بوق زدن ممنوع باشه، ماشینتو بذاری رو ویبره!

هر پشه ای وارد خونه ات میشه در جا تبدیل بشه به یه تراول 50 تومنی!

سایه ات سفید باشه!

تو گوگل سرچ می کنی"نیمه ی گمشده ی من" عکساشو واست می آورد، راحت پیداش می کردی!

شامپو ضد شوره بخوری، دلشوره هات تموم بشه!

درخت خرما و گردو رو پیوند بزنی، خرما گردویی بده!

رگ قلبت بگیره به جای اینکه بالون بزنن، پاراگلایدر بزنن!

واسه کاردستی مدرسه، یه ساختمون هشت طبقه ی 32 واحدی اسکلت فلزی ببری!

یه دختر رو برات نشون کنن، با سنگ بزنیش!

بری مکه به جای سنگ زدن به شیطون یه چاقو در بیاری بکنی تو شکمش، خیال همه رو راحت کنی!

چشم و قلب و مغزمون یه جلسه تشکیل بدن، تکلیفشونو با ما روشن کنن! 

 

                                             



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 15:21 | نویسنده : باران

 لاک پشتها وقتی عاشق میشن...

               تحمل درد عاشقی واسشون راحت تره...

                                چون......................

                                             عشقشون آروم آروم ترکشون می کنه...

 

                    

                                            



تاريخ : چهار شنبه 31 خرداد 1391برچسب:, | 14:38 | نویسنده : باران

می نویسم از تو برای تو و دور از تو...

بدون هراس از خوانده شدن...

بگذار همه بدانند...

می نویسم برای تو...

برای تویی که بودنت را... 

نه چشمانم می بیند...

و نه گوشهایم می شنود...

و نه دستانم لمس می کند...

تنها با عشقی صادقانه...

با دلم احساست می کنم.......

                                                 



تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, | 22:56 | نویسنده : باران

خداوند آدم را آفریده بود. نگاهش کرد، آدم هنوز چیزی برای گفتن نداشت هنوز خود را نشناخته بود. خدا به او گفت: آفرین بر این خلقت... او شاهکار است آدم را می گفت، تو که قصه اش را شنیده ای، نه؟؟

خداوند گفت: من کسی را می خواهم که مثل باقی مخلوقاتم نباشد، به من نزدیک باشد آنقدر که در آغوشش بگیرم... به او ببالم.

او که خواهد بود؟؟خوش به حالش.... این را فرشتگان می گفتند!

نزدیک من آمددر گوشم نجوایی کرد و گفت: آن آفریده تویی!!

من؟ آدم؟ من که جز خاک چیزی نیستم.....

گفت: آری هنوز نیستی...

گرمایی احساس کردم، انگار دستی بر سرم کشیده شد، حس دیگری داشتم، شاد بودم، پر از شوق، پر از شور.....

پرسیدم این چه بود؟ خدا گفت در او ببین...

در او؟؟ جز من وتو که کسی اینجا نیست!!!!

گفت پس دست چه کسی در دست توست؟؟؟

وای.... من تا بحال او را ندیده بودم. او چقدر شبیه من است؟؟!! انگار که او با من آفریده شده! چه چشمهایی دارد!!در آن راضی نهفته است..... انگار گرانبهاترین چیزیست که تا بحال دیده ام! راستی چقدر آشناست برایم...

خداي من ؛ آن تو هستي در او؟ تو در او چه مي كني؟!!!

چگونه او انقدر لايق بوده كه تو در او تجلي كني؟

خداوند گفت:حرفي نزن... اين را تو مي داني؛من و او....فقط ما سه تا....

پرسيدم ولي چگونه؟چرا تا بحال اين حس را نداشتم؟ چرا تا بحال او را نديده بودم؟ چرا من انقدر لايق نبودم؟

خداوند به او گفت: تو بگو.....بگو كه كيستي؛ بگو كيستي كه دست در دست ادم داري؛ بگو كه چرا دستهايش را گرفتی؟؟

گفت: من همدمش هستم...سرپناهش؛ و او تكيه گاه من است...قرار است تا قيامت با هم باشيم. تو از خود در ما دميدي و ما را جان بخشيدي و لايقمان كردي براي عاشق شدن و عاشق بودن اين اولين كلماتي بود كه از او مي شنيدم؛ صدايش آرامش بخش بود...آرامم مي كرد ...قلبم را نوراني مي کرد.

آنگاه خداوند به من گفت: دوستش بدار؛ عاشقش باش؛عاشقانه نگاهش كن و عاشقانه صدايش كن..... چون او لايق است براي اينگونه عاشق شدن او دردهايت را آرام خواهد كرد؛ او قلب تنهايت را ياور است....او عاشق است....

                          



تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:, | 22:1 | نویسنده : باران

 گاهی دست "خودم" را می گیرم، می برم هواخوری 

"یاد" تو هم که همه جا با من است

"تنهایی" هم که پا به پایم میدود...

میبینی؟؟؟؟

وقتی که نیستی هم، جمعمان جمع است!!!!

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد